خاک میخانه بر سر ما ریز


جام می را بگیر و بر ما ریز

بر در میفروش خوش بنشین


از سر هر دو کون هم برخیز

عین ما را به عین ما بنگر


قطره و بحر را به هم آمیز

بزم عشقست و عاشقان سرمست


تو اگر زاهدی ز ما پرهیز

فتنه در چار سوی جان افتاد


از هیاهوی عشق شورانگیز

عشق مست است و میزند بی باک


تیغ بران و خنجر سر تیز

من سر سید است در دستم


به از این خود کجاست دست آویز